نگاهی به درخت ســـیب بیندازید.
شاید پانـــصد ســـیب روی درخت باشد که هر کدام حاوی دست کم ده دانه است.
خیلی دانه دارد نه؟!
ممکن است بپرسیم : " چرا این همه دانه لازم است تا فقط چند درخت دیگر اضافه شود ؟ "
اینجا طبیعت به ما چیزی یاد می دهد :
" اکثر دانه ها هرگز رشد نمی کنند. پس اگر واقعاً می خواهید چیزی اتفاق بیفتد، بهتر است بیش از
یکبار تلاش کنید. "
از این مطلب می توان این نتایج را بدست آورد :
- باید در بیست مصاحبه شرکت کنی تا یک شغل بدست بیاوری.
- باید با چهل نفر مصاحبه کنی تا یک فرد مناسب استخدام کنی.
- باید با پنجاه نفر صحبت کنی تا یک ماشین، خانه، جاروبرقی، بیمه و یا حتی ایده ات را بفروشی.
- باید با صد نفر آشنا شوی تا یک رفیق شفیق پیدا کنی.
وقتی که « قانون دانه » را درک کنیم دیگر ناامید نمی شویم و به راحتی احساس شکست نمی کنیم.
قوانین طبیعت را باید درک کرد و از آنها درس گرفت.
در یک کلام :
افراد موفق هر چه بیشتر شکست می خورند، دانه های بیشتری می کارند...
جمله روز :
زندگی بسیار مسحور کننده است فقط باید با عینک مناسبی به آن نگریست. (دوما)
[ دوشنبه 89/5/25 ] [ 11:0 عصر ] [ شیوانا ]
نمىدانید؛ واقعا نمی دانید، چقدر لذتبخش است وقتى وارد مغازهاى مىشوم و مىپرسم:
آقا! اینا قیمتش چنده؟ وفروشنده جوابم را نمىدهد؛ دوباره مىپرسم: آقا! اینا چنده؟ فروشنده که محو
موهاى مشکرده و آرایش زن دیگرى است و حالش دگرگون شده ، اصلاً من را نمىبیند ! بازهم سؤالم
بىجواب مىماند و من ، خوشحال، از مغازه بیرون مىآیم ...
نمىدانید؛ واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد وقتى مردهایى که به خیابان مىآیند تا لذت ببرند، ذرهاى به
تو محل نمىگذارند و نگاهت نمیکنند .
نمىدانید چه لذتى دارد وقتى شاد و سرخوش، در خیابان قدم مىزنید؛ در حالى که دغدغه این را ندارید
که شاید گوشهاى از آرایشتان ، پاک شده باشد و مجبور نیستید خود را با دلهره، به نزدیکترین محل امن
برسانید تا هر چه زودتر، زیبایى خود را کنترل کنید؛ زیبایى از دست رفتهتان را به صورتتان باز گردانید و
خود را جبران کنید ... !
نمىدانید؛ چه لذتى دارد وقتى در خیابان و دانشگاه و ... راه مىروید و صد قافله دل کثیف، همره شما
نیست. وقتی جولانگاه نظرهاى ناپاک و افکار پلید مردان شهرتان نیستید. وقتى کرم سر قلاب ماهى
گیرى شیطان، براى به دام انداختن مردان شهر نیستید. واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد وقتى مىبینى
که مىتوانى اطاعت خدایت را بکنى؛ نه هوایت را.
چه لذتى دارد وقتى در خیابان راه مىروید؛در حالى که یک عروسک متحرک نیستید؛یک انسان رهگذرید.
نمىدانید؛ واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد وقتى سیاهى چادرم، دل مردهایى که چشمشان به دنبال
خوشرنگترین زن هاست را مىزند.
نمىدانید؛ واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد این حجاب!
خدایا! لذتم مدام باد
[ چهارشنبه 89/5/20 ] [ 4:36 عصر ] [ شیوانا ]
یک روز بعد از ظهر ، وقتی اسمیت در حال برگشت به سمت خانه بود ، سر راه ، زن مسنی رو دید
که سرما زده ، ماشینش تکیه داده بود و نا امیدانه برای هر ماشینی دست تکان می داد . اسمیت
ماشین رو نگه داشت و ضمن معرفی خودش به زن گفت : من آماده ام که به شما کمک کنم ! زن
گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند و من براشون دست تکون دادم، اما هیچ کدوم نایستادن!
این کار ، واقعا لطف شما رو می رسونه ... وقتی اسمیت لاستیک رو عوض کرد و در صندوق عقب
ماشین رو بست ، زن پرسید : " من چقدر باید بپردازم !؟ "
و او به زن چنین گفت:
"شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در چنین شرایطی بوده ام و روزی یک
نفر هم به من کمک کرد. همونطور که من به شما کمک کردم! اگر تو واقعا می خوای بدهیتو به من
بپردازی ، این کاریه که باید بکنی : نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه !"
چند مایل جلوتر، زن به کافه ی کوچکی رفت تا چیزی بخوره و بعد به راهش ادامه بده. ولی نتونست،
بی توجه از لبخند زن پیشخدمتی بگذره که می بایست 8 ماهه بار دار می بود و از خستگی نای
ایستادن نداشت ... وقتی زن قهوه اش رو نوشید و پیشخدمت رفت تا بقیه ی صد دلارشو بیاره، با
یه صندلی خالی و کاغذی روی میز رو به رو شد . در یاداشت چنین نوشته شده بود :
"شما هیچ بدهی به من ندارید . من هم در چنین شرایطی بوده ام و روزی یکنفر هم به من کمک
کرد .همونطور که من به شما کمک کردم ! اگر تو واقعا می خوای بدهیتو به من بپردازی ، این کاریه
که باید بکنی : نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه ! "
[ یکشنبه 89/5/17 ] [ 12:10 عصر ] [ شیوانا ]
دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر ... !
می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی !
برای ازدواجش ، در هر سنی ، اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به " لطف قانونگذار "
میتوانی ازدواج کنی !
در محبسی به نام " بکارت " زندانی است و " تو " ...
او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی ...
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی ...
او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد !
او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ...
او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ...
* دکتر شریعتی *
" خیلی درد آوره ؛ نه !؟ متن کاملشو که پیدا کردم ویرایشش می کنم "
[ چهارشنبه 89/4/30 ] [ 4:53 عصر ] [ شیوانا ]
من امشب به رؤیای تو دل سپردهام
پیکر پاکت به پاکدامنی بر بستر ساده خفته است
و من به سان آنکه می کوشد و میخواند ، دیدهام
دیده ام زیر آسمان همه چیز بیهوده است
چه شگفتی دشواری ، باید زیست
زانکه پیکر ما گلی است که خم میشود
ای اندیشه که ره به جنون میبری
برو بینوا، بخواب! بیم تو مرا بیدار میکند
ای آنکه در رؤیا لبانت بر لبان من میخندد
وخندهی مستانهتر را انتظار میکشد
زود برخیز و بگو آیا روح جاوید است؟
3 روز پیش ، جسم یکی از عزیز ترین کسانم میان کفن سفید ، در آغوش خدا به خواب ابدی رفت ،
روحش هیچ گاه بیدار نخواهد شد ...
کسی که اجرت بهشت ، کمترین نشانه از مادر بودنش بود ....
برای شادی روحش صلوات ختم کنید ...
بعضی از دوستان می دونند ، برای کسانی هم که نمی دونند می گم :
من به مدت یه هفته سفر بودم ، و به نت دسترسی نداشتم .
چند روز بعد هم خبر فوت مادر بزرگم رو بهم دادند .
اگر تو این چند روز گذشته و آینده ، تأخیری تو جواب دادن به نظراتتون به وجود میاد ، شرمنده .
امیدوارم هیچ کس درک غم دوری عزیزی رو نکشه ....
[ شنبه 89/4/26 ] [ 7:24 عصر ] [ شیوانا ]